یسنا - حسنایسنا - حسنا، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
پیوند آقا و بانو♥ ♥پیوند آقا و بانو♥ ♥، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

سیب های سرخ زنـــ♥♥ــــدگی

14ماهگیه دوقلوهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

یسنا و حسنا جون سعی میکنن هر روز بیشتر قدم بردارن و تقریبا میتونم بگم یسنا بدون افتادن راه میره .  تمرینات فراوان و هر روزه باعث شده که حسنا هم تلاششو واسه راه رفتن بیشتر کنه. واسشون یه توپ سبز خریدم تا باهم رقابت کنن و  زودتر راه بیفتن .  واقعا هم تاثیر خیلی زیادی روی دخترا گذاشت. وای ....از لحاظ غذا که نپرسین ،خیلی بدغذا شدن و با اداشکلک بهشون یه قاشق غذا میدم . یسنا بیشتر شیر رو میپسنده اما حسنا نه شیر میخواد نه غذا. ...
10 مهر 1395

اولین قدمای کوچیک دخترام

   6شهریور یکی دیگه از روزای هیجان انگیز واسه منه چون اولین قدمای کوچیک یسنا گلی رو که با ترس و خنده بود دیدم . اینقدر خوشحال شدم که باورتون نمیشه . محکم تو بغلم گرفتمش و بوسیدم . خودشم میدونست یه کار جدیدی انجام داده چون لباش از خنده بسته نمیشد . دقیقا میشه گفت دوهفته از یه سالگیش میگذشت که شروع به راه رفتن کرد ، اول با 3قدم و امروز تا 6قدمو تو بغلم اومد. وقتی کنار دیوار می ایسته سریع تشویقش میکنم و صداش میزنم خیلی زود تحریک میشه و با خنده میاد پیشم. در این بین نگاه های حسنا خیلی تعجب اوره چون با حسادت نگاه میکنه و سعی میکنه یه قدم راه بیاد . امروز حسنا رو کلی تشویق کردم و میتونه دستای کوچیکشو از تکیه گاه برداره و بای...
9 شهريور 1395

یه سالگیه دخترا با اینکه گذشت اما مبارکه

عزیزای دل مامانی یه سالگیتون مبارک. دوس داشتم تو اون روز قشنگ واستون جشن تولد بگیرم اما بنا به دلایلی نشد. در هر صورت روز  25مرداد بهترین روز سال واسه منه. همه ی خاطرات این روز قشنگ همیشه تو ذهنم مرور میشه. ابجی معصومه بعد از یه سال بالاخره اومد و با دیدن دوقلوها ذوق کرده بود . حدود یه ماهی رو کنارمون بود و بعد به شمال برگشت.    ...
9 شهريور 1395

منتظر یه سالگیه دخترامم - - -

سلام .خوبین دوستای مجازی. حق دارین ازم ناراحت باشین و وبمو فراموش کرده باشین چون واقعا دیر وبمو بروز میکنم . راستش وقت نمیکنم یا نت در دسترس نیست .اوه ....نمیدونم از کجا شروع کنم .  تقریبا یه هفته به یه سالگیه دخترام مونده و مثل همیشه باورش واسم سخته که دخترا بزرگ شدن و میتونن بایستن و دستای کوچیکشونو کنار دیوار بگیرن و شروع به راه رفتن کنن یا چند ثانیه بدون کمک بایستن یا اصلا همه رو بی خیال . اینکه سالمن از همه بیشتر ارزش داره . فقط میتونم بگم شکرت خدا. من و همسری روز به روز شاهد رشد بیشتر دخترامونیم و دخترا هم شیرین کاریاشون هر روز بیشتر میشه . انگار میدونن خودشونو واسه کی لوس کنن و چه کلماتی بگن که دل منو همری رو بلرزونه. ...
19 مرداد 1395

مرواریدای سفیدتون مبارک عزیزای دل

 در تاریخ 6خرداد متوجه دو مروارید سفید تو دهن یسنا جان شدیم و در تاریخ 10خرداد متوجه رشد دو مروارید حسنا گلی شدیم   10ماهگیه دختــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا             ...
15 خرداد 1395

لیست غذاهای خوشمزه واسه یسنا و حسنا

یه عالمه غذاهای توپ واسه نی نییا ...... تصمیم گرفتم از غذاهایی که واسه دخترا تهیه میکنم عکس بگیرم و بذارم تو وبم . نمیدونم شاید به درد کسی بخوره . همه ی این غذاها رو نی نییا دوست دارن . دخترای من که عاشق همشونن . واسه تهیشون موادشو دوبرابر اضاف کردم چون من دوقلو دارم اما شما موادشو کمتر کنین.  کلی غذا واسشون اماده میکنم که واسه بعضیا وقت عکاسی ندارم . اما کم کم میذارم تو وبم .  بقیه در ادامه مطلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب:                     &n...
23 ارديبهشت 1395

یسنا و حسنا چه گلن ♡ ♡ ♡

داریم به پایان نه ماهگیه دخترا نزدیک میشیم و من کلی کار دارم . اخر ماه باید واسه قد و وزن بریم بهداشت . خداراشکر حالا حالاها از واکسن ماکسن خبری نیست .....اخیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش خواب دوقلوهام خیلی ناهماهنگ شده . یکی میخوابه و یکی بیدار میمونه و بالعکس....خب من هم این وسط این مخم هنگ میکنه  در طول روز هم باید کلی باهاشون بازی کنم هم غذاشون سرساعت حاضر باشه و هم مراقبشون باشم البته اینقدر به دوقلوها وابسته شدم که محاله ممکنه این همه سختی رو با نصف روز ندیدنشون عوض کنم همش با خودم میگم یه روز همه ی این روزا خاطره میشه پس بهتره سختیاشو اصلا نبینم راستی به پیج اینستاگرامم سر بزنین ....بهتون خوش میگذ...
20 ارديبهشت 1395

اولین اتفاقات یسنا و حسنا جون

با اینکه خوشایند نیست اما حاضرم واسه لبخند کوتاهشون تو اینده به دلیل خوندن این مطلب انتشارش بدم. در واقع میتونم بگم ماه 9یعنی توجه زیاد به دخترا . چرا؟؟؟؟؟ خب حالا دیگه هر کاری بخوان میکنن و خوب و بدشونو نمیدونن.  اولین قطرات خون یسنا ----هفته ی پیش یسنا خانم با الومینیوم کوچیکی که پیداش کرده بود انگشت اشاره رو خونی کرد . طوری که لباس و دستش پر از خون شد . من که وحشت کرده بودم و مونده بودم چکار کنم .یسنا گریه نمیکرد و برعکس معذب هم شده بود که محکم گرفته بودمش. خیلی زود با کمک همسری انگشتشو یه چسب زخم کوچیک زدیم تا خون بند بیاد. شبش فقط به چسب نگاه میکرد و با تعجب مزشو میچشید. گیر کردن اسباب بازی تو دهن حسنا -----دو شب پیش حسن...
9 ارديبهشت 1395