یسنا - حسنایسنا - حسنا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره
پیوند آقا و بانو♥ ♥پیوند آقا و بانو♥ ♥، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

سیب های سرخ زنـــ♥♥ــــدگی

هیچکس درکت نمیکند o.O

1394/8/13 16:42
نویسنده : مامان آسیه
1,149 بازدید
اشتراک گذاری

❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤             شکلکهای جالب و متنوع آروین

 تصور کن شب وقتی دستشویی می روی و مسواک می زنی و مثل بقیه اهل خانه با خیال راحت روی تخت دراز می کشی و چون خسته هستی فوری چشم هایت گرم می شود و خواب می گیردت، تازه کوچولویت شروع می کند به گریه کردن. از خواب می پری و به او شیر می دهی تا بخوابد… اما او سر ناسازگاری دارد. به یک ذره و دو ذره شیر خوردن رضایت نمی دهد. یک طرف بدنت که روی آن خوابیده ای درد گرفته است.

این طوری نمی شود.

بلند می شوی و بچه را روی پا می خوابانی بلکه بدون شیر خوردن بخوابد. اما او مدام گریه می کند و فقط می خواهد شیر بخورد. دوباره به طرف دیگر می خوابی و او را کنارت می خوابانی تا شیرش بدهی و بتوانی خودت هم بخوابی…

نیمه شب چند بار دیگر این اتفاق می افتد. از خوابیدن خسته و دلزده می شوی اما چاره ای نیست. خدا خدا می کنی نزدیکی های سحر بهتر بخوابد یا وقتی هوا روشن شد یکی دو ساعت پیوسته بخوابد و بگذارد تو هم با خیال راحت استراحت کنی.

ساعت هفت و نیم صبح آن یکی بچه به اتاقت می آید و می گوید دیگر هر کار می کند خوابش نمی برد. اشاره می کنی بلند صحبت نکند که این یکی بیدار نشود. می گویی کنارت بخوابد بلکه خوابش ببرد اما این اتفاق نمی افتد.

آن یکی چشم هایش را باز می کند و این یکی را می بیند و می خندد و خواب از کله اش می پرد. دیگر محال است بگذارند تو بخوابی…

کاری از دستت برنمی آید. کاری نمی شود کرد. فکر نکن با تعریف کردن این ماجرا کسی به عمق خستگی ات پی می برد. فکر نکن اگر تمام اتفاقات شب تا صبح را برای کسی تعریف کنی او می فهمد چه می گویی. حتی یک مادر دیگر با دو بچه هم شاید به درستی تو را درک نکند چون جای تو نیست.

حتی همسرت، شریک زندگی ات هم اگر خیلی خوش قلب باشد وقتی ماجرا را بشنود نهایتا یک دلسوزی دو کلمه ای می کند و تمام و البته اگر بد اخلاق باشد می گوید: «به من چه! وظیفه ات است»

نباید منتظر قدردانی از سوی او یا حتی بچه ها باشی که در آن صورت بازی را باخته ای.

بهترین راه این است که تمام آنچه از شب تا صبح اتفاق افتاده بسته بندی کنی، یک روبان خوش رنگ هم دور آن بپیچی و تقدیمش کنی به خدای مهربان و بگویی: «این تمام آن چیزی ست که من دارم، تمام دارایی ام ضعف و ناتوانی و خستگی ست. فقط و فقط تو در تمام این لحظات کنارم بودی و دیدی چه بر من گذشت. هیچ کس دیگری آن را درک نخواهد کرد. پس آن را از من بپذیر! مادری دست و پا شکسته ام را قبول کن!»

 ☻ وقتی که دوقلو داشته باشی چـــــــــــــــــــــــــــــــــی میشه!!!

 

پسندها (5)

نظرات (3)

مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
13 آبان 94 17:25
من چی منم درک نمی کنم . شک نکن که من می دونم که دو سال خوب نخوابیدم . سیر نشدم اما مدتی هست که بهتر شده از وقت شیر شبانه قطع شده. این نیز بگذرد.
مامان محمدیاسین
14 آبان 94 15:24
واقعا سخته...اما خدا برای هر سختی به لذتی هم گذاشته وقتی میخندن یا چیز جدیدی یاد میگیرن انگار تموم دنیا مال توه.به قول دوستمون این نیز بگذرد...ایشالله به خوشی و سلامتی بگذره
مامانِ نی نی
14 آبان 94 20:00
عزیزم می ارزه به خنده های دو تا زیبا روت. می ارزه به بهشتی که زیر پاهات پهن شده. خدا رو شکر که مادر شدنو عمیقا حس کردی.