یسنا - حسنایسنا - حسنا، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
پیوند آقا و بانو♥ ♥پیوند آقا و بانو♥ ♥، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

سیب های سرخ زنـــ♥♥ــــدگی

19 روزگی عسلای من❤

روزها به سرعت میگذره و دخترام هر روز بیشتر تو دلم جا باز میکنن با اینکه دیر شده بود اما دو روز پیش بخیه هامو کشیدم بیشتر واسه ناهارم ،مامانم؛مرغ خونگی اماده میکنه عرق رازیانه - ماالشعیر -جوپرک-خرما -اب رو بیشتر میخورم  یسنا و حسنا دخترای ساکتی هستن و این بدلیل اینه که در زمان بارداری سوره والعصر رو خیلی خوندم هر روز واسشون اسپند دود میکنم و صدقه میدم فقط غر غر زیاد میکنن  دیشب حدودا ساعتای 3 در حال شیر دادن به یسنا بودم که یهو سرفه کرد ،(خیلی بلند) همسری با سرعت نور از خواب پرید و ضربان قلبش بشدت میزد. خیلی ترسیده بود. فکر کرده  واسه بچه اتفاقی افتاده و من خواب موندم. واسه همین تا صبح تو خواب و بیداری بود....
12 شهريور 1394

15روزگی دوقلوهـــ☺☺ـــا

یسنا و حسنا شبا بیدارن و روز میخوابن واسه همین مجبورم بیشتر شبو خواب و بیدار بگذرونم مخصوصا از ساعت 4صبح تا 6 چشاشونو کامل باز میکنن و سرحالن وقتی یکی از دخترا شروع به گریه میکنه یکی دیگه ساکت نمیشه و هر دو باهم شیر میخوان که واقعا کار سخت میشه.  از شیر خشک بیومیل یه وعده بهشون میدم-حسنا خوب میخوره اما یسنا از شیرخشک دوری میکنه قطره مولتی ویتامین و ویتامین ایی هر روز بهشون میدم اینقدر در طول روز سرم شلوغه که وقت واسه خودم نمیمونه امروز واسه اولین دفعه حسنا رو شستم . انگار خوشش اومده بود چون بعدش راحت خوابید. منو مامان ؛ یسنا رو دوباره بردیم بیمارستان واسه تست شنوایی که الحمدالله مثبت بود ...
8 شهريور 1394

8 روز از تولد دخترام میگذره

باورش سخته اما واقعا یسنا و حسنا کنارمن و دستای نازشونو میبوسم   بدنشونو لمس میکنم  بهشون شیر میدم باهاشون حرف میزنمو باهام لبخند میزنن با ورود یسنا و حسنا تو زندگیه منو امید زندگیمون شیرین تر شده      حالا شدیم یه خانواده 4نفره وقتی لبخند میزنن انگار مشکلات و سختی ها رو اصلا نمیبنم وقتی چشای مشکیشونو میبندن و باز میکنن از زندگی هیچی نمیخوام ،فقط میخوام این روزا دیر بگذره  با اینکه وقتی عطسه میزنن یا سرفه میکنن دست و پامو گم میکنم مامان عزیزم خیلی بهم کمک میکنه . هر شب با صدای گریه دخترا میاد کنارم و تنهام نمیذاره واسه دخترا شب 6 هم گرفتیم و یه مراسم کوچیک ت...
1 شهريور 1394
1