اولین اتفاقات یسنا و حسنا جون
با اینکه خوشایند نیست اما حاضرم واسه لبخند کوتاهشون تو اینده به دلیل خوندن این مطلب انتشارش بدم.
در واقع میتونم بگم ماه 9یعنی توجه زیاد به دخترا . چرا؟؟؟؟؟ خب حالا دیگه هر کاری بخوان میکنن و خوب و بدشونو نمیدونن.
اولین قطرات خون یسنا----هفته ی پیش یسنا خانم با الومینیوم کوچیکی که پیداش کرده بود انگشت اشاره رو خونی کرد . طوری که لباس و دستش پر از خون شد . من که وحشت کرده بودم و مونده بودم چکار کنم .یسنا گریه نمیکرد و برعکس معذب هم شده بود که محکم گرفته بودمش. خیلی زود با کمک همسری انگشتشو یه چسب زخم کوچیک زدیم تا خون بند بیاد. شبش فقط به چسب نگاه میکرد و با تعجب مزشو میچشید.
گیر کردن اسباب بازی تو دهن حسنا-----دو شب پیش حسنا و یسنا رو سپردم به همسری و به حیاط خونه رفتم تا چند تا کار نیمه تمام رو انجام بدم . 10دقیقه ای که گذشت با داد و بیدادای بلند همسری کم مونده بود سکته کنم و مدام صدام میزد . خیلی ترسیدم و تا خود اتاق دویدم . دیدم تو دهن حسنا خونی شده و اسباب بازی یه تیکش در اومده و میخواسته همونو قورت بده که همسری دیده و از تو دهنش کشیده بیرون. صحنه ی عجیبی بود . هر سه مون در حال گریه بودیم و فقط یسنا بود که با تعجب نگامون میکرد و دست از بازی کشیده بود. حسنا رو تو بغلم گرفتم و ارومش کردم . در ضمن همسری رو کلی دعوا کردم که چرا حواسش نبوده!!