دخترام خیلی بانمک شدن
7 مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاه و 18 روز
حسنا جونی هنوز نمیتونه بطور کامل بخزه اما یسنا همه ی خونه رو سرچ میزنه.اگه حواسم نباشه خودشونو به یه جایی میرسونه و بخودش اسیب میزنه. همه ی طول روزو در حال دویدن بدنبال یسنا خانمم .
یسنا از سفره ی غذا خوشش میاد و وقت ناهار و شام منو همسری رو عاصی میکنه
واسه همین حسنا رو بیشتر بغلم میگیرم تا احساس تنهایی نکنه .
خب با همه ی این وضعییتا خیلی نمکی شدن ..... هر شب 12نیم به بعد میخوابن و تا ثانیه های اخر خواب میخندن و خودشونو لوس میکنن
از اینکه بینی شونو دست بزنی متنفرن و سریع اشکشون سرازیر میشه.
دیروز حمام بودن و کلی اذیتم کردن . تنها نمیتونم حمامشون کنم و حتما باید مامان جونم یا ابجیم باشن.
دو روز پیش با کالسکه بردمشون بیرون و حسابی بهشون خوش گذشــــــــــــــــــت .
دید و بازدید مهمانیای عید هنوز ادامه داره و با اینکه امسال مسافرت نرفتیم اما با دخترا سرگرمیم
امروز روز مادر هستش و این روزو به همه ی مادرای مهربون و دلسوز تبریک میگم. بخدا مادر بودن خیلی سخته