یسنا - حسنایسنا - حسنا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
پیوند آقا و بانو♥ ♥پیوند آقا و بانو♥ ♥، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

سیب های سرخ زنـــ♥♥ــــدگی

۴۰روزه شدن فندقام○ ○ ○

به همین زودی 40 روز گذشت و منو ابجی سعیده دوقلوها رو حمام بردیم . اصلا گریه نمیکنن  و از اب خوششون میاد 40 روزه شدنشون برابر با عید سعید قربان هست و این عید بزرگو به همه تبریک میگم هر چقدر یسنا و حسنا بزرگتر میشن سرم شلوغتر میشه  شب و روز واسم فرقی نداره و مدام با فندقا سرم مشغوله با دوقلوها بیرون رفتن کار مشکلیه و بیشتر تو خونه ام هوای این روزها هم طوریه که میترسم ببرمشون بیرون و سرما بخورن شربت مولتی ویتامین تموم شد . تا حالا دو شیرخشک مصرف شده  وقتی انرژی کم میارم یا نمیتونم بشینم شیر بدم مجبورم به شیرخشک روی بیارم لباسای سرهمی صورتی کم کم در حال تنگ شدنه و این نشونه ی خوبیه   ...
2 مهر 1394

26 روزه شدن یسنا و حسنا جونم

سلام . الحمدالله حال خانواده 4نفریمون خوبه   دیروز دخملا رو بردم دکتر (مسعود هاشم زاده) دکتر خیلی تعریف کرد از اینکه بهشون خوب رسیدم  و وزنشون عالی شده  وزن یسنا و حسنا یکی بود 2850 تا هفته اینده ان شا الله به 3کیلو میرسن یه قطره کولیک هم داد واسه نفخشون که واقعا غلیظه و بوی تندی داره . موندم چطور دخترا میخورن دیشب یسنا رو هر چقدر شیر میدادم سیر نمیشد . خودمم تعجب کرده بودم برعکس حسنا که دیشب راحت خوابید و اصلا اذیتم نکرد. بیخوابــــــــــــــــی خیلی سخته معمولا یسنا -حسنا ساعت 4صبح بیدار میشن و شیر میخوان . اونجاست که میمونم چکار کنم . هیچکدوم هم کوتاه نمیاد. همسری بهم کمک میکنه. بع...
19 شهريور 1394

19 روزگی عسلای من❤

روزها به سرعت میگذره و دخترام هر روز بیشتر تو دلم جا باز میکنن با اینکه دیر شده بود اما دو روز پیش بخیه هامو کشیدم بیشتر واسه ناهارم ،مامانم؛مرغ خونگی اماده میکنه عرق رازیانه - ماالشعیر -جوپرک-خرما -اب رو بیشتر میخورم  یسنا و حسنا دخترای ساکتی هستن و این بدلیل اینه که در زمان بارداری سوره والعصر رو خیلی خوندم هر روز واسشون اسپند دود میکنم و صدقه میدم فقط غر غر زیاد میکنن  دیشب حدودا ساعتای 3 در حال شیر دادن به یسنا بودم که یهو سرفه کرد ،(خیلی بلند) همسری با سرعت نور از خواب پرید و ضربان قلبش بشدت میزد. خیلی ترسیده بود. فکر کرده  واسه بچه اتفاقی افتاده و من خواب موندم. واسه همین تا صبح تو خواب و بیداری بود....
12 شهريور 1394

15روزگی دوقلوهـــ☺☺ـــا

یسنا و حسنا شبا بیدارن و روز میخوابن واسه همین مجبورم بیشتر شبو خواب و بیدار بگذرونم مخصوصا از ساعت 4صبح تا 6 چشاشونو کامل باز میکنن و سرحالن وقتی یکی از دخترا شروع به گریه میکنه یکی دیگه ساکت نمیشه و هر دو باهم شیر میخوان که واقعا کار سخت میشه.  از شیر خشک بیومیل یه وعده بهشون میدم-حسنا خوب میخوره اما یسنا از شیرخشک دوری میکنه قطره مولتی ویتامین و ویتامین ایی هر روز بهشون میدم اینقدر در طول روز سرم شلوغه که وقت واسه خودم نمیمونه امروز واسه اولین دفعه حسنا رو شستم . انگار خوشش اومده بود چون بعدش راحت خوابید. منو مامان ؛ یسنا رو دوباره بردیم بیمارستان واسه تست شنوایی که الحمدالله مثبت بود ...
8 شهريور 1394

8 روز از تولد دخترام میگذره

باورش سخته اما واقعا یسنا و حسنا کنارمن و دستای نازشونو میبوسم   بدنشونو لمس میکنم  بهشون شیر میدم باهاشون حرف میزنمو باهام لبخند میزنن با ورود یسنا و حسنا تو زندگیه منو امید زندگیمون شیرین تر شده      حالا شدیم یه خانواده 4نفره وقتی لبخند میزنن انگار مشکلات و سختی ها رو اصلا نمیبنم وقتی چشای مشکیشونو میبندن و باز میکنن از زندگی هیچی نمیخوام ،فقط میخوام این روزا دیر بگذره  با اینکه وقتی عطسه میزنن یا سرفه میکنن دست و پامو گم میکنم مامان عزیزم خیلی بهم کمک میکنه . هر شب با صدای گریه دخترا میاد کنارم و تنهام نمیذاره واسه دخترا شب 6 هم گرفتیم و یه مراسم کوچیک ت...
1 شهريور 1394

خدایا شکرت . یسنا وحسنا متـــــــــــولد شدن

الحمدالله  الحمدالله  الحمدالله                   یسنا و حسنا  دخترای گل من درتاریخ یکشنبه .  ۲۵ مرداد 1394 و مصادف با تولد حضرت معصومه(س) و روز دختر ساعت : قل اول- یسنا: 15:45   ـــــــــــــــــ وزن:2500 قل دوم -حسنا:15:47ـــــــــــــــــــــ وزن:2400 و برابر با ۳۶هفته و ۳ روز از بارداری شرح وضعیت من و تولد دخترا..... شب پر استرسی بود البته نه بخاطر ترس از زایمان بلکه واسه خاطر تولد دخترام..... بالاخره هر طور بود من و همسری اخرین ساعتای زندگیه دو نفریمونو با شادی و خنده گذروندیم.. صبح زود...
29 مرداد 1394

فردا دخترامو میبینم - دل تو دلم نیست

وااااااااااااااااااااااااااااااای یعنی تمومـــــــــــــــ ـــــــــــــــــه                    حالم بهتــــــــــــــــــــــــــــر از این نمیشه از خدا ممنونم که تو این هفته های انتظار بهم امید و آرامــــــــــــــــــــــــش میداد فقط خدا بود که هر وقت میخواستم در دسترسم بود و باهاش درد و دل میـــــــــــــــــــ ــــــــــکردم هیچوقت هم از حرفام خسته نمیشد . خدایا دوست دارم نمیدونید چقدر خوشــــــــــــــــــــــــــــــــحالم دوستان تلگرام هم بی صبرانه منتظر بدنیا اومدن یسنا و حسنا هستن فردا ساعت 10 باید بستری شــــــــــــــــــــــــــم تو بیمارستان تامین ...
24 مرداد 1394